1. ديگر تقريبا به هيچ کس و هيچ چيزي اعتماد ندارم. نه به فضاي عمومي شکل گرفته بر عليه احمدي نژاد و نه نظر سنجي ها و عدد و رقمي که هر روز به گوشم مي رسد.
برعکس به کلمه احمدي نژاد عجيب حساسيت پيدا کرده ام. سريع سر بر مي گردانم تا ببينم از دهان چه کسي خارج شده؟ اول به تيپ و قيافه اش نگاه ميکنم. بعد کنجکاو مي شوم ببينم آيا جمعه گذشتهبه او راي هم داده يا نه؟
2. ديشب براي اولين بار کابوس سياسي ديدم. من بنا به دلايلي که فعلا حتي جرات بيان کردنشان را هم در اينجا ندارم بيش از ديگر اطرافيانم احساس خطر مي کنم. تلفن هايي را که در فون بوکم نيستند را به هيچ وجه جواب نمي دهم. صبح که با تپش قلب بيدار شدم خودم هم باورم نمي شد. نمي دانم. شايد هم زيادي جو گير شده ام.
3. اين روزها دارم به هر ترنيبي براي هاشمي تلاش مي کنم. خنده ام مي گيرد. تا هفته پيش به رفقايم که در ستادش بودم فحش و ناسزا مي دادم. ديشب که رفته بودم ستاد مرکزي اش مي ترسيدم هر لحظه يکيشان را رخ به رخ ببينم و کنايه اي بارم کنند. به قول سعيد شريعتي شايد اگر اين همه تلاشي ا که براي هاشمي مي کنيم براي ميعن کرده بوديم، او الان انتخاب شده بود.
4. بوي احمدي نژاد را از همين امروز دارم حس مي کنم. جدي مي گويم. همين الان هم اين حس را دارم. به صحبت هاي نيم ساعت پيشش در شبکه دو فکر مي کنم و ناخن مي جوم... نمي دانم چرا؟
ديگر به هيچ کس و هيچ چيز اعتماد ندارم. حتي افکار خودم. حتي خودم...
1 Comments:
نترس. درست میشه
Post a Comment
<< Home